نوشته های بیژن داوری

بیست و نهم اسفند ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

پایمال

 

بهار می آید

با نسیم‌هایش

که دستی بر سر یتیم شاخه‌ها شود

و در سر راه لشگر ناگزیرش

ثانیه‌های پر معنای زمستان

پایمال طراوتی بی در و پیکر ...

 

همه چیز در هم آمیخته

خون و خیال و خاک

عشق و شهوت و مرگ

حسرت و اوج و خاموشی ...

 



چهاردهم اسفند ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

ستیز

قفس

با پرنده معنی یافت

پرنده با پرواز

و پرواز با

آزادی ...

 

در کشمکشی نه دیگر چنین اما

که حاصل بدیُمن عزلت ما بود

و انزوای اندیشه هامان،

ستیز سخت مفاهیم

تنها قصۀ باور پذیر ...



سوم اسفند ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

باران

ساده دوست داشتنت

همانطور که در پیچیده ترین تبیین ها نمی گنجید،

از لابلای تقلای رسم و رنگ

چیزی را طلب نمی کرد...

 

انگار داشت امواج قلبم

زمین گیر خاک مرده می شد

که آســــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــان را

هدیه ام کردی

تا من برایت از صبح

ب

ا

ر

ا

ن

بیاورم...

 

تنهای غروب مبهم شهریوری !

من و تو

هیچ گاه به پایان نمی رسیم

فصل ها شهادت می دهند ...