
نوبهار آمد و یک سال که تا پایان رفت
مهلتی بود که از دست چقدر آسان رفت
یک به یک کندم و تقویم به آخر آمد
غافل از ارزش ایام که از دوران رفت
صحنه خالی شده از خاطر دیروز و حیف
فرصتی نیست و آن خاطره از اکران رفت
گرچه لغزید هر از گاه خیال شعری
لطف هر شعر و غزل از سر انگشتان رفت
ساده پنداشتم اسباب خوشی ساختنی ست
لحظه های خوشِ نگذشته، ز کف پنهان رفت
خویشتن بار گرانیست که بر شانه ماست
طالع نحس نبود آنچه که بر کیهان رفت
این دوراهی به دو بیراهه فقط پایان داشت
پای تاول زده بیهوده پی جبران رفت
