نوشته های بیژن داوری

سوم اسفند ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

باران

ساده دوست داشتنت

همانطور که در پیچیده ترین تبیین ها نمی گنجید،

از لابلای تقلای رسم و رنگ

چیزی را طلب نمی کرد...

 

انگار داشت امواج قلبم

زمین گیر خاک مرده می شد

که آســــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــان را

هدیه ام کردی

تا من برایت از صبح

ب

ا

ر

ا

ن

بیاورم...

 

تنهای غروب مبهم شهریوری !

من و تو

هیچ گاه به پایان نمی رسیم

فصل ها شهادت می دهند ...