
میان ماندن و رفتن بهانه ها گم شد
ترانه پر کشید، عاشقانه ها گم شد
نفس گرفته از این روزهای بی رویا
از آسمان شبم بی کرانه ها گم شد
تمام سالهای سر به زیر، بی وقفه
دقیقه ای شد و در بی نشانه ها گم شد
نپرس چیزی از احوال من که می دانی
صدای آن ور خط در گمانه ها گم شد
امید التیام زخم های دیرین در
هزار توی مبهم چگونه ها گم شد
غبار غم نشسته در گلوی پنجره ها
هوای حوصله در بغض خانه ها گم شد
مجال فهم دیگران، توان خود بودن
در ابتذال فراگیر صحنه ها گم شد
