نوشته های بیژن داوری

بیست و هفتم آذر ۱۳۸۹
م : ن : بیژن

فانوس آشنا

 

 

پرنده قلبم

درقفس سینه اسیر؛

دغدغه های بی تاب

بر صخره های جمجمه می کوبند؛

و همدستی خون و قلم

برای مرد خط نویس

رقم می زند :

تبعید تا ورطۀ شکستن ...

 

زندگی برای ما

انگار

سوالی بود

که به درد رسید

تا هر کدام

زیر سقفی بی بهره از پاسخ

به تنهایی خود

یک استکان چای تلخ

خو کنیم ...

 



ششم آذر ۱۳۸۹
م : ن : بیژن

اولین بوسه، آخرین بدرود

از این سالها

هرچه بگذرد

دورتر

گیج تر

خسته تر می شوم.

 

نشانی از توام در مشت

برای تاب آوردن این درد کافی نیست

که تنها  می توان

پنجه بر دیوار بلند پیش رو کشید.

 

از این ماهها هرچه بگذرد

با این خطوط مستقیم بیشتر آشنا می شوم

تا خواست کهن زندگی

خمیده تر و خموده تر شود؛

خط هایی که کشیدم

ساعت ها و سکوت ها و سختی ها

روزها و رویاها

ماه ها و

مرگ ها.

 

پایان یک انتظار

پایان یک من

اولین بوسه، آخرین بدرود.

تا خود را خیال پرداز بیابم

بد و خوب را در آغوش کشیدم

و فردا را چیزی جز امروزی در پیش خواندم؛

امروز پایان یک انتظار است

اولین بوسه

آخرین بدرود...