
دیشب که از خوابم پریدم بی دلیل
دنبال هر فکری دویدم بی دلیل
هیچ ارتباطی بین افکارم نبود
تا صبح بیداری کشیدم بی دلیل
احساسهایی داشتم ناسازوار
با اشک از چشمم چکیدم بی دلیل
این حال شب های من است و روزها
دنبال رویایی جدیدم بی دلیل
یک شاخه سرسخت بودم سالها
با خودسری از خود بریدم بی دلیل
در پیله تن دادم به مرگی منتظر
بیهودگی ها را تنیدم بی دلیل
درگیر و دار این ستون تا آن ستون
دیوار بر دیوار چیدم بی دلیل
