نوشته های بیژن داوری

پانزدهم خرداد ۱۴۰۰
م : ن : بیژن

دست سوخته

این شعر هم مثل همه شعرهای قبل،

اول قرار بود که تقدیم او کنم

مشکل همین جاست که با دست سوخته،

آخر چطور دسته گلی سرخ رو کنم ؟

 

این غصه را از تو چه  پنهان کنم که من،

با تو ندار بوده و خورده نداشتم

بگذار کنار گوشی وامانده را که  تا

یک گوشه و کنار با تو گفتگو کنم

 

من هم شبیه خیلی از اطرافیان خود

در مشت خشم دارم و در جیب آرزو

با خود فریبی و «قسمتم این بود» تا کجا

در خون خود نشسته حفظ آبرو کنم؟

 

لبخند میزنم هر صبح و فراموش میکنم

کابوس های روز و شب رفته را که باز

در دور بسته و تکرار زندگی

معنای تازه ای دوباره جستجو کنم

 

با خشت های کهنه که چیدم شبانه روز

آوار شد بر سرم آمال سینه سوز

سخت است با قلب اصالت طلب هنوز

با این خزعبلات روزمره خو کنم