
چه حرف ها در سینه
که آهسته
با تو نجوا نکردم
غنچه ها بی نوازش دست ها
و برگ ها بی طنین گام هایمان
راه پیش روی من و تو
انعکاسی از منطقِ تسلیم بود
تا خواستی همسنگ آنچه عشق نامیدیم...
به باور تقویم
کار از کار گذشته !
و در هزار توی خاطرات من
" هر نماد و نمود "
فرزند ناخواستۀ لحظه های گذشته ...
