نوشته های بیژن داوری

بیست و دوم خرداد ۱۳۸۷
م : ن : بیژن

ماهی دل تنگ

 

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر

ولی به بخت من امشب سحر نمی آید

 

مسافر

بدرقه کرد

و عمری

منتظر ماند

در عبور خویش ...

 

تصویر پروازمان

پشت میله های نفرینی که خود بودم

همنشین قول ادا نکردۀ شمع ها

ماند و ماند و ماند

تا در بهت و بغض پیاده روهای آخرین دیدار

بی سو

بی اعتنا

رو به خاموشی رفت ...

 

نه من سوار بر اسب سپید خوشبختی ت بودم

نه تو عروس ماهروی افسانه ایَ م

حکایت این عشق

حکایت غریب و تکراری دو خط موازی بود

باهم و

بی هم ...

 

ماهی دل تنگ و

شعر خط خورده

مسافر

بدرقه کرد و عمری

منتظر ماند

در عبور خویش

خوش تا ابد

 

در خیال سوت و کور خویش ...