
دلم گرفته ازین انتظار تو در تو
تمام بغضهای بی قرار تو در تو
همیشه ناگزیر این فرار تو در تو
برای من؛ و شما اختیار تو در تو
درون سینه ام انبار درد بود رفیق!
خبر نداری از آن انفجار تو در تو
شبیه پنجره ای، چسب خورد بر لبم از
فریب خنده های مرگبار تو در تو
چه قطره هایی از احساس منجمد که نداشت
غرور خاطرات خدشه دار تو در تو
نداشت لطف ولی عمر بی حضور تو
شبانه روز و زمستان-بهار تو در تو
دروغ بود و دغل هر کجا که رفتم، رفت
تمام آینه ها در غبار تو در تو
چگونه می شود آینده را به وام گرفت ؟
بدون منتِ بی اعتبار تو در تو ؟
نه دلخوشم به سکوت و نه هیچ دارم امید
به این گلایه های بی شمار تو در تو
