نوشته های بیژن داوری

دهم اسفند ۱۳۹۰
م : ن : بیژن

نقاب

اگرچه برگهای زندگیم می‌افتند،

حجاب مرگ‌های زندگیم می‌افتند

 

چه دیدی، آخر این قصه شاید اول بار

نقاب جنگ‌های زندگیم می‌افتند

 

من آن تراکم اندوه در گلوی شبم

که با تگرگ‌های زندگیم می‌افتند

 

چقدر وعده ساحل به شکل موج بلا

که بر نهنگ های زندگیم می‌افتند

 

ولی به نام تو، با بوسه‌های بارانیت

غبار ننگ‌های زندگیم می‌افتند

 

گذر نمی‌کنم از صافی صداقت تو

تمام سنگ‌های زندگیم می‌افتند

 

قلم به رسم سکوتت همیشه وا داده‌ست

خطوط و رنگ‌های زندگیم می‌افتند