نوشته های بیژن داوری

بیست و نهم اسفند ۱۳۹۰
م : ن : بیژن

به احترام زمستان

 

ما بهار را

تنها حوصله‌‌‌‌‌ای دوباره می‌کنیم

و خیره می‌مانیم

در رقص مشکوک شاخه‌های سرخوشش.

نیشخندی،

گاه گر فراموش کنیم، حتی لبخندی،

و بر پیشانی‌های اتونخورده‌

دغدغه‌های تانخورده

میچینیم.

تُنگ ماهی را تَنگ در دست می‌فشاریم،

تا از دگرگونی بهار

شاخه‌ای هم که شده، بَرکنیم ...

 

زمستان

 در این خانه

جا خوش نکرده بود.

تنها در باور ما

انجماد اعصار،

از خیلِ تک‌لحظه‌هایی که آبستن رهایی ما بود

کوهی بلند و تاریک ساخت

که زمستان نیز میشدش نامید ...

 

به احترام زمستان سکوت کنیم،

و بهار را به تماشا بنشینیم

در تمام خانه‌ها

و در تمام سفره‌ها ...

 

 



دهم اسفند ۱۳۹۰
م : ن : بیژن

نقاب

اگرچه برگهای زندگیم می‌افتند،

حجاب مرگ‌های زندگیم می‌افتند

 

چه دیدی، آخر این قصه شاید اول بار

نقاب جنگ‌های زندگیم می‌افتند

 

من آن تراکم اندوه در گلوی شبم

که با تگرگ‌های زندگیم می‌افتند

 

چقدر وعده ساحل به شکل موج بلا

که بر نهنگ های زندگیم می‌افتند

 

ولی به نام تو، با بوسه‌های بارانیت

غبار ننگ‌های زندگیم می‌افتند

 

گذر نمی‌کنم از صافی صداقت تو

تمام سنگ‌های زندگیم می‌افتند

 

قلم به رسم سکوتت همیشه وا داده‌ست

خطوط و رنگ‌های زندگیم می‌افتند