
فروغ حادثه ای نیست درخیال و سکوت
شب است و بغض و پنجره
ستاره هست و نگاه
و خاطرات رنگ برگشته
تنی نمانده بسوزم، به انتظار قسم !
دلی نمانده دگر، درد را بفهم باز
گریز بماند
کجاست روزنه تا روزهای سرگشته ؟
کجاست طرح خنده های تو؟
به موازات آسمان،کوچه ؟
کجاست مستی دیدارهای پی در پی؟
کجاست دل تنگی ؟
هنوز بوی تو دارد همیشه های دلم
حسرتی نیست در کمین اینجا
کینه ای نیست مشت کرده،نهان
به سرانگشت یادگار آن سفر کرده
به جای مانده فقط رد مبهم «تنها»
به زمستان شیشه های دلم...
