
بیست و سه
بیست و چهار
بیست و پنج
بیست و شش
بیست و هفت
بیست و هشت
بیست و نهم دی ماه ...
گرچه آنسوی پنجره هامان
دیوارهای بلند و خاکستری خودنمایی می کنند
به یادت ثبت می کنم
پشت سوت و کور این بخار گرفته ها
تا در غسل خیالت
«غبار این خاکی ها »
از پلک های نیمه شبم برگیرم
با تو چه ام پنهان عزیز ؟
تن خسته
لب بسته
دل شکسته
بی فرازی در نگاه و حرارتی در آه
منم
جامانده در غم تو ...
خوب در یادم هست
شانه های درخت زمستان زده
ضریح نرده ها
تسلی سیگار
«سپیدۀ سرد معرفت تعارفم می کرد »
مسافر بی آزار
پاورچین پاورچین رفته بود
و بیم و امید ما
در هفت روز هیاهوی ناباوری مان غوطه ور ...
« به یاد عهد آسانی »
بر تکرار پیچ و خم های آشنا
آهستگی گامهایت
با غروبی که بوی نان می داد
به خدای خودت قسم
جز استکان التیام و سبد خلوصت
دل آشفتگی را درمانم نبود
سرایی ایمنت باد
که بی اشاراتت
سرایی دیگر را رد و نشانم نبود ...
بی خیال اینها
خنده هایت را عشق است !
دیدار سحرت عالمی دارد
با مشتی پر از نسیم ...
