
من ، تو
باز دوباره سلام
ما كجای فاصله هاست ؟
به دست ثانيه ها كشته شد
يا هنوز زنده ست ؟
خوب ، بگذريم
تو بگو باز كمی ابتلای امروزت
چه بود و من چه شدم در ذهنت ؟
من كمی خواهم گفت
رنگ فردا شبيه بغض كدامین خنده ست...
باز دوباره سلام
نكند باز بگويی به من از پنجره ها بيزاری
نكند من به تو گويم تمام قلب پريشانم را
نه ، نبايد گفت
بايد خنديد
بايد از خواندن اين قصه ها دل كند
بايد از انتهای حادثه در قلب سايه ها ترسيد...
