
شب
با ستاره های دروغینش،
عظمتی نداشت،
و خانه ها
محبس خورشید بود،
که یلدای کم فروغ من
انتظارت را می کشید.
زمستان را میشد جشن گرفت
وقتی که پاییز مقتل باغ بلور بود ؟
میشد نوشت از حضور
وقتی لیلای قصه ها مدفون گمنام این باد و بیشه بود ؟
ترانه تمام شد
و حالا یلدای سرد من را
در قاب عکس چوبی
بدرقه باید کرد ...
