نوشته های بیژن داوری

سوم دی ۱۳۸۴
م : ن : بیژن

سلامم را تو پاسخ گوی - 2

سلامم را تو پاسخ گوی

درد کهنه ای دارم

که همراه دقایق زهر می ریزد به رگهای سکوت من

بیا همدرد درد آمیخته با چشمهایت آسنا دردم

در اوج بی تفاوت ها

به دنبال سلام چشمهایت سخت می گردم ...

 

سلامم را تو پاسخ گوی

و بشکن انتظارم را

این چنین از صبر کردن بی قرارم

سکوتم مرگ شعرم نیست

با یک نگاه از پشت شیشه های سادگی ات خوب می بینی

که من هم

حرف های تازه ای دارم ...

 

سلامم را تو پاسخ گوی

با یک شاخه فهم تازه از باران

دست واقعیت را بگیر

که تصویر تمام آنچه رویاهایمان بود

همآغوش مرگ باور ما شد

مگو هرگز گریزی نیست

شب کوتاه کوتاه است

برای خسته ای چون من

میان خواب و بیداری ستیزی نیست ...

 

سلامم را تو پاسخ گوی

و تشویش صدا را انتهایم باش

زمستان چشم در راه است

ظهور تازه رفتن

سکون را خط بطلان شو

امید رد پایم باش ...