
حرف هايم كم نيست
اكنون در كنار خاطراتت رويش يك درد پنهانی
سقوط عاطفه از ارتفاع خواهشی مرده
و تكرار بهانه های " من از دست دنيا خسته ام "
دلي در ماتم يك باور پوسيده زندانی
- مرور شعر خاكستر
فراموشي حرف من , شكستن هاي آيينه
تقلاي خيالي مبهم از جنس پريشانی -
پرسه های بی هدف در كوچه هايی كه به بن بست تو خواهد رفت
گريز از خاطرات يخ زده
پندارهايی حاصل بی وقفه در معنای ماندن و رفتن درين بيراهه حيرانی ...
پريشان گويی ام محتاج حرفی نيست
دلداری نمی خواهم
- من آن اندازه در قلب سياهی زمستان مرگ را ديدم
تمام روزها را خط به خط بر شاخه صبرم كشيدم
آنقدر ماندم ميان برف نوميدی
ميان بی تفاوتهای بسيار
كه ديگر از كسی ياری نمی خواهم -
سكوتت مرگ واژه بود
عبورم مرگ معنا ها
گل سرخی دروغين را پشت هيچ ديواری نمی خواهم
زمين آغاز حسرت هاست
و هرگز پاسخت را
در دل انبوه حسرت های تكراری نمی خواهم ...
و من
دست بر دامان يك از خود فراموشی هرجايی
برای چند ساعت هم شده آسودگی از دست آدم ها ...
