نوشته های بیژن داوری

بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۴
م : ن : بیژن

شعر خاکستر

كنار من در اينجا

واژه ها چيزی برای لمس اعماق جدايی هاست

هر حرفی لباس كهنگی بر تن

و هر نامی تداعی مي كند نام تو را با من

نمی دانم دچار يك عبورم

يا هنوزم خاطرات كهنه ، بندی است

من نمی دانم اسير يك طلسم سرد

در آوار مرگ فرصت تو

يا در آتش يك حسرت سوزنده

در قلب جدايی ، فاصله ، بغض و سكوت و درد می سوزم...

 

كسي چیزی نگوید كاش !

من از هيچ سرشارم

نه می بينم ، نه می خواهم ، نه می گويم

نه می رويم ، نه می بارم

نه در آغاز حرفی نو

نه در پايان تكرارم

فقط لحظه به لحظه می كشم تصوير ما را

فقط در پيله خاموش خود با مرگ می مانم...

 

پناه اشك های من ، صبوری های يك سينه

رفيق دست سرد من فقط خاكستر شعری

كه هرگز باورت را يك نفس پيدا نكرد

- خوب می دانی كه در چشمت گرفتارم هنوز

روز و شب خوابم ربودی ، باز بيدارم هنوز -

تمام آنچه می ماند

فراموشی حرف من

تقلای خيالی مبهم از جنس پريشانی

شكستن های آيينه ...