نوشته های بیژن داوری

بیست و نهم اسفند ۱۳۸۹
م : ن : بیژن

از صبح و بهار

 

بگو از صبح با من عشق

بگو از عشق با من

یار،

بگو از اشک خون‌بار و تمام سال‌های پشت دیوارت

درین دوران حسرت بار...

 

بگو از خنده

حتی دیر

بگو از مژده

حتی دور

بگو از بیم و امیدت

اگرچه

دار ...

 

بگو،

بشکن سکوت سرد این دریای بی موج

بگیر از آسمان اوج

به لشگر کن ستاره فوج فوج و

با دلم از عشق گو

بسیار...

 

بهاری تازه در راه است

گل از یاد تو عطرآگین

زمین با نام تو سبز است

بهار تازه ات پُربار ...