
روبروی آینه
یکی واقعی تر
از این تن
تمام آنچه که در سر داشته ام را
به خاطر سپرده است.
کمی آن سوی تر
با دست های چروکیده اش
نقش می بندد میان آینه
این جمله، رمز آلود :
چقدر تو را کم داشته ام !
حتی آن دم که درون خود نیز
تو را هم
داشته ام ...
نکند فاصله همین تن بود ؟
نکند سد راه ما
همین خیال ها و خاطرات
همین وسوسه ها
دغدغه ها
نگو که مسأله
من
بود.
تو را از آینه پس خواهم گرفت.
از خودم
تو را
چون نفس
خواهم گرفت ...
