نوشته های بیژن داوری

پانزدهم آذر ۱۳۸۶
م : ن : بیژن

انکار

هردم از روی تو نقشی زندم ره به خیال

با که گویم که درین پرده چه ها می بینم ؟

 

دیده از دست کسی خونبارست

که دیدنم آموخت

شکست بال و پر

افسوس دور شد آنکه

پریدنم آموخت

 

 

بامداد خاکستری

کوچ انگاره های خط خورده

آویخته به چار فصل ِ انکار

یک کوله نبسته

کنار پنجره

خیس...

 

چه خلوت بی نوازشی ست !

منم و گمشده هایم

منم ، همیشه که هیچ ...

 

دیده از دست کسی خونبارست

که دیدنم آموخت

شکست بال و پر

افسوس دور رفت آنکه

پریدنم آموخت

تازه باران نگاهش زده بود

میان شاخه های خشک زمستانی من

با هجوم مرداد

تکیدنم آموخت...