نوشته های بیژن داوری

بیست و پنجم تیر ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

پیوند - به نازنین و ایمان

 

این خشت ها و خاطره ها

تا چندی دوامی بیش

نخواهند داشت

همچنانکه بهانه ها

دلسرد می شوند

و شعله های اشتیاق نیز؛

اما

ماندگارترین تصویر

ابدیتی ست جوشنده

حاصل پیوند دو روح...

 

"زمستان چشم در راه است "

آفتاب را در خانه جای نیست

داشتن

با دادن

معنا می شود

تا غبار این خاکی ها

در رهایی تان

معلق ...

 

نظاره ی آسمان را

سایبان هم باشید،

تا پرواز در رگ هاتان جاری شود

و حتی

خود می توانید

باران باشید

اگر تنها یک بار

داغی یک نیاز را لمس کنید ...

 

 

 



بیستم تیر ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

همرنگ

حکایت این عشق چیست ؟

که هنوز به احترام حضورت

در تنهایی ام

 همرنگت

ستاره را دعوت می کنم

برای فهم فردا ؟

 

حکایت این عشق چیست ؟

که همیشه ترین بادها

یادت را

بر شانه

خسته

اما صمیمی ام می آرند ؟

 

حکایت این عشق

هرچه هست

در مشت من اعجازی ست

ناگفتنی تر از خاستگاه ایثار

و برای تو

نمودی چون این واژه ها ...



دوازدهم تیر ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

فریب

تا وقتی جاده هست

عبور هم،

و تا وقتی غبار

حسرت نیز،

و در گوش هیچ فلسفه ای نمی توان

آزادی عشق را

زمزمه کرد،

با اینکه سبزینه ها

با کودتا بیگانه نیستند...

 

این بود که کبری کم بهرۀ من

تصمیم را توبه ای فریبنده و دیرپای یافت

و معلمم از همان ابتدا

دفتر برنامه های من را پاره پاره کرد ...

  



ششم تیر ۱۳۸۵
م : ن : بیژن

جستجو

باران را

 نشانم بده

با ابعاد خاطره انگیزش

تا پس کوچه هایی که نرفتیم

تفسیرم کن

چون تاریکی جستجو

میان چرک نویس های جوهر و عرض

تکرارم کن

تا لمس فروتنی

در مزرعه ی خدایان استاندارد

بکشانم

تا اصطکاک حقیقت...

 

پندی ندارم

تنها کاش بغض هایت را

مهمان کنی

به کهنه برگ های " کمی باور فقط باید "

کم نیستیم هرگز

" اهمیت ندارد آنچه می گویند

مهم پهنای پندار من و تو

وسعت اندیشه های جاری دریای ذهن ماست " ...