نوشته های بیژن داوری

بیست و نهم اسفند ۱۳۸۴
م : ن : بیژن

ناگزیر از بهار

به احترام آن همه زمستان

بهار سکوت خواهد کرد

زمین تا هجوم باران عجله ای نخواهد داشت

و هیچ کجا

جشن و پایکوبی نیست

اگر باور انجماد در اسارت

همه ی آزادی امروز تو باشد ...

 

آنسوی دریچه ام امروز غوغایی نیست

ناگزیریم از بهار

و من

به احترام زمستان سکوت خواهم کرد... 

 

 

 

« دلم بوی بهاری تازه را در جای جای خانه می خواهد »

به امید آن بهار دیگر ، این بهارتان سرسبز .

 



بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۴
م : ن : بیژن

نفسی که نیستی ...

کوچه هایم به درازای همیـشه

خواهند بارید

روزهایم ســــــــــــرتاســــــــــــــــر

بوی جنون خواهند گرفت

و گل های تازه جان گرفته باغچه ام

از اندوه این چنین زیستنی

خواهند خمود

در اشتباه تولد تا مرگ

آنگاه که خدایان گچی التماس دعا دارند

تا گناهانم را به سکه ای سیاه ببخشایند

ثانیه های اسارت

مرا در جاده سکون

بر ریگ های نابودی

خواهند کشاند ...

 

 

 

همان نفسی

که نیستی ...