نوشته های بیژن داوری

بیست و سوم تیر ۱۳۸۶
م : ن : بیژن

نفرین

هزار خواب

از تبار آینه ات

 دور افتاده ام

اسیر این بیداری مبهم و مسکوت ...

 

بدرقه ام کاش لااقل

 میله های نفرین نبود ...



نهم تیر ۱۳۸۶
م : ن : بیژن

نگاهت را حلالم كن...

نگاهت را حلالم كن

كه تقدیر من و تو

ماندگاری در میان خاطرات كهنه

شاید نیست

این لحظه كه مهمان نگاهت می شوم

شاید كه پایانی برای فهم این دلدادگی باشد

 (و فرداها غروب سرد را

دستان دیگر

صبح گرما بخش و امید وخیال و شور و شیدایی )

نفهمیدیم اما

دوردست عشق را آخر حكایت چیست ...

 

نگاهت را حلالم كن

« تو ای همدرد درد آمیخته با چشم هایت آشنا دردم»

كه دردست آشنایی و

نگاهت حرف هایی تازه از دردآشنایی

من بی آشنایی با نگاهت

قصه ی تسليم يك مردم ...

 نگاهت را حلالم كن

 «كه دنیا بی نگاهت رنگ تردید است » و

رویاها فقط تندیسی از تنهایی و شب های بیداری

نگاهم كن

نگاهم كن

 نگاه تو

 گریز سبزم

 از فرسایش سیمانی شب كوچه های ساكت مرگ است

و از این زیستن با رنگ ها و رنج های تكراری....