نوشته های بیژن داوری

بیست و هشتم مهر ۱۳۸۴
م : ن : بیژن

باز آمدم چون عید نو ...

 

آرام آرام آمدم در راه پله ها

مطمئن از اينكه كسی منتظرم نيست

و نگاهی كه به پايين انداختم

سرگيجه استقبالم شد

كت و شلوار بر تن

نشان عذاب برازندگی  ...

 

دو قدم پايين تر

سنگين و مرگ آور

بدتر از تحمل خنده های دندان تيز يك مشت كثافت سرمايه دار

و نفس هايی كه سرد تر...

 

نزديك تر به سقوط در نيمه شب تابستان

جشن ملی حيوانات

نعره هايی كه غايب بودند

آدم برفی در فريزر

و حالا می رسم به انتها

انقضای مصرفم ...